مجله مردان playboy به تازگی مصاحبه ای با استیوجابز رو که در سال ۱۹۸۵ انجام شده بود رو دوباره منتشر کرده . این مصاحبه دقیقا قبل از اخراج جابز از اپل صورت گرفته .
قسمت های جالب این مصاحبه در این پست به فارسی ترجمه شده .مصاحبه ۲ صفحه ای و کامل آنرا میتوانید از
اینجا ببینید .
تراشیده شدن کله اش توسط یک مرد مقدس :
درحال پرسه زدن در هیمالیا بودم که به طور اتفاقی وارد یک فستیوال مذهبی شدم . در آن فستیوال , مرد مقدسی
بود که پدر نام داشت و اعضای آن فستیوال همه پیروان و بودند. من بوی خوب خوراکی ها آن ها را از دور حس میکردم و این مرا به سمت آنان جذب کرد . مدت زیادی بود که بویی به این خوبی به مشامم نرسیده بود در نتیجه با آنها نزدیک شدم که ضمن ادای احترام , مقداری از غذاها و خوراکی ها خوشبوی آنها بخورم.
پدر مقدس به محض اینکه مرا دید در حال خوردن به دلیل خاصی به سرعت به سمت من آمد , کنار من نشست و شروع به خندیدن شدید کرد به طوری که از خنده در حال انفجار بود . او انگلیسی صحبت نمیکرد . من کمی هندو بلد بودم درنتیجه سعی کردم با او صحبت کنم اما او کماکان در حال خندیدن بود و نمیتوانست جلوی خنده خود را بگیرد .
سپس بازوی مرا گرفت و مرا به دنبال خود به جای دیگری برد . برایم جالب به نظر میرسید. هزاران هندی هر ساله بی اینجا می آمدند که شاید بتوانند دقایقی را با این فرد مقدس بگذرانند اما من که به هوای خورد خوراکی به طور اتفاقی به این فستیوال آمده بودم خود را در حال قدم زدن با او در یک مسیر کوهستانی میدیدم .
بعد از حدود ۱ ساعت و نیم راه رفتن به بالای یک تپه رسیدیم که در آنجا یک چاه و یک تالاب وجود داشت .
او سپس سر مرا در آب خیس کرد و یک تیغ از جیبش در آورد و شروع به تراشیدن سر من کرد. ۱۹ ساله بودم در یک کشور خارجی توسط یک فرد عجیب هندی به بالای یک تپه آمده بودم و او داشت سر مرا میتراشید به همین دلیل کاملا سراسیمه و ترسیده بودم .
هنوز نمیدانم به چه علت او این کار را با من کرد .
PlayBoy : شما به HP-Hewlett Packard رفته و در آنجا کار کرده اید ! چه طور این اتفاق افتاد؟
جابز : بلی درست است . زمانی که ۱۲ ۱۳ ساله بودم میخواستم چیزی بسازم که برای آن به مقداری قطعات نیاز داشتم .پس از دفتر راهنمای تلفن شماره Bill Hewlett را پیدا کردم و با او تماس گرفتم . او اصلا مرا نمی شناخت اما مکالمه ما به اینجا ختم شد که قطعات مورد نیازم را به من دادند به علاوه اینکه به عنوان کار تابستانی در خط تولید و مونتاژ شمارنده های فرکانس در HP مشغول کار شدم . کار مونتاژ بسیار دشوار بود . باز و بسته کردن پیج های سفت و ... , اما برای من مهم نبود من در بهشت بودم .
روز اولی را که با آنجا رفتم کاملا به یاد دارم . از اشتیاق بسیار زیادم درباره دنیا الکترونیک به سوپروایزرم آقای کریس میگفتم. از اینکه دوست دارم همه دنیا الکترونیکی شود. از او پرسیدم که کار مورد علاقه او در زندگی چیست و او جواب داد : " To F*ck" (خنده جابز ). در آن تابستان که hp کار میکرم چیزهای بسیاز زیادی یاد گرفتم .
PlayBoy : چه اتفاقی بر سر شراکت شما با Wozniak افتاد ؟
جابز: Woz هیچ وقت به اپل به دید یک کمپانی بزرگ نگاه نمیکرد و هدفش این نبود. او فقط میخواست اپل دوم بر روی یک مدار بزرگ چاپ شود و او بتواند کارهایش را به طور وایرلس انجام دهد . وقتی این اتفاق افتاد , به هدفش رسیده بود و تصمیم گرفت به سراغ کار دیگری برود .
درباره موس :
PlayBoy : اکثر کامپیوتر ها برای وارد کردن دستورات دارای دکمه هستند اما شما در معرفی مکینتاش , یک نشانگر جدید به اسم موس رو معرفی کرد. یک جعبه کوچک که بر روی میز شما قرار میگیرد و امکان انتخاب و وارد کردن دستورات رو در کامپیوتر به شما میدهد ! چرا موس ؟ آیا فکر نمیکنید برای مردمی که مدت ها به کیبرد عادت کرده اند این یک تغییر بزرگی است ؟
جابز: بزارید برای شما مثالی بزنم. زمانی که لکه ای رو تی شرت شما وجود دارد من با دستورات زبانی با شما این مطلب را نمیگویم . مثلا هیچ گاه نخواهم گفت لکه بر روی تی شرت شما به مختصات ۳ سانتی متر از بالا و ۴ سانتی متر از چپ وجود دارد . بلکه با انگشت خود به آن شاره خواهم کرد و لکه را به شما نشان خواهم داد. عمل اشاره کردن یک استعاره است . ما تحقیقات زیادی انجام دادیم و به این نتیجه رسیدیم که اشاره کردن - pointing - بسیار سریع تر و موثر تر برای دستوراتی چون کلیک , کپی و کات میباشد .
PlayBoy : نکته ای که منقدین به شما وارد میکنند علاقه شما به قیمت های بالا و حرفه ایست . و سپس کاهش قیمت ها برای گرفتن بخش پایین بازار
جابز : نه این درست نیست. ما به محض اینکه بتوانیم قیمت هایمان را کاهش میدهیم . این درست است که کامپیوتر های ما در حال حاضر نسبت با سال های گذشته حتی نسبت به پارسال گرانتر هستند . اما این مطلب در پی سی ها IBMهم صدق میکند . هدف ما کامپوتر دار شدن میلیون ها نفر میباشد پس باید تا آنجا که میتوانیم قیمت خود را کاهش دهیم . برای مثال من دوست داشتم قیمت مکینتاش ۱۰۰۰دلار باشد اما نشد .
ترجمه :
سیب آهنی
